کیانا

یاداشت های یهویی و گاهی هم شعر و داستان

کیانا

یاداشت های یهویی و گاهی هم شعر و داستان

گیج مثل گردباد

"برای چی ابروت اینقد خوشگله؟این چشای قشنگو از کجا آوردی؟ برای چی من اینقد تو رو دوس دارم؟گونه مو آروم بوسید. "

به افسانه گفتم:"اگه محمد واقعا شیوا رو دوس داشته باشه چی؟اونوقت شاید مسئله، فقط یه حرف عاشقانه نباشه.اونوقت شاید من ضرر کردم که یه محمد واسه خودم ندارم."مامان با مهربونی با موهای رو پیشونیم بازی می کرد.چشاش خیره و مهربون بهم دوخته شده بود.از همون نیگاه هایی که فقط واسة بابا داشت.

گفت:"تو اینطور فکر می کنی؟"جواب ندادم.اونم چیزی نگفت.فقط با همون مهربونی با نوک انگشتاش موهای رو پیشونیمو کنار زد.

شاید اگه شیوا مامانی مث مامان من داشت حالاحالاها احتیاج به هیچ محمدی نداشت.شایدم از حسودیم ِ که دارم اینو میگم.بابای شیوا مهندس عمرانه و از اون پیمونکارای خرپوله.مادرش خونه داره . دو تا داداش هم داره. مامانش کم باهاش حرف می زنه.گاهی  اوقات می آد خونه ما و با من و مامان حرف می زنه.می گه کاش افسانه مامان من بود. ابروهاش خوشگله.چشاش هم همینطور.با مزه و دوس داشتنیه.وقتی حرف می زنه فِک می کنی هیچ آدمی نمی تونه اینقد منطقی باشه.برای هر کاری دلیلی می خواد و اگه پیدا نکنه حتما ردش می کنه.بابا می گه همه چیزو سیا و سفید می بینه. درواقع اینطور نیست.هر چیزی رو که نمی تونیم دلیل براش بیاریم لزوما مردود نیست.

اگه حرف بابا درست باشه پس ممکنه این نوع دوس داشتنم – که من گفتم فقط از خاصیت گوش دخترا و چش پسرا ناشی می شه- راست باشه.

امروز صبح شیوا اومده بود خونه مون و حرفای محمد رو مو به مو برام تعریف می کرد واصلا هم کاری نداشت که با هیچ منطقی نمی شه این دوست داشتنو توجیه کرد.

                                                                                             جمعه شب

                                                                                                                کیانا

نظرات 1 + ارسال نظر
پسر نیمه شب یکشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 11:10 ق.ظ http://midnightboy.blogsky.com

سلام .
وقتی مطالبت رو می خونم گرم می شوم و احساس مس کنم عشق هنوز زنده است ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد