کیانا

یاداشت های یهویی و گاهی هم شعر و داستان

کیانا

یاداشت های یهویی و گاهی هم شعر و داستان

انتقام از تو گرفتن کار من نیست کار عشقه!

دو روز پیش خونه شیوا اینا بودم.دو تایی تو اتاقش نشسته بودیم و ریاضی می خوندیم.بعد از درس یه کم درمورد محمد حرف زدیم که مامان شیوا اومد تو.برامون پذیرایی آورده بود.بدون تعارف نشست.بی قرار به نظر می رسید. بی مقدمه شروع کرد."من از این محمد نیگاش رفت تو صورت شیوا- می ترسم."شیوا براق شد که مگه من از درس شدم؟مگه کاری کردم که باعث سرشکستگی ت باشه؟

مامانش گفت:" فکر می کنی آخرش چی می شه؟"شیوا جواب داد:"من به آخرش فکر    نمی کنم."- محمد چی؟ اون چی می گه؟

- اون هم می گه به آخرش فکر نمی کنه.

-ببین یه چیزو بهت بگم.مردا فقط دنبالِ عشق و حالنَ.همین.

باز شیوا براق شد:"لابد حتما باس بیاد خواستگاری تا آدم هوسبازی نباشه؟"

مامانش بی چاره و طفلکی به نظر می رسید.من آروم گفتم:"ببین مامان! من به خاطر اینکه به مامانم نمی گم مامان، به مامان شیوا می گم مامان- اینجا شیوا و حتی من با یه موجود جدید روبه رو هستیم.نه اینکه این موجود تا حالا نبوده .نه.فقط انگار تو ذهن ما مثِ سابق نیس.یه طور دیگه شده.راستش من نمی شناسمش."شیوا گفت:"تا وقتی که مردا رو به عنوان یه موجود دَس نزن ِ ترسناک برای خودمون  تصور می کنیم،اوضاعمون همینه..بابا! اطراف خودت این همه مردای خوب هست.بابات ،دایی ها ت ."مادر شیوا کلافه شده بود:"مردا رو من می شناسم.فقط به خاطر این زن می گیرن که نمی تونن تنها زندگی کنن.اگه جوری بود که می تونستن، حتما مجرد زندگی می کردن.خدا هم، زنا رو برا استفادۀ مردا آفریده.که هروقت هم بهترشو،پیدا کردن،محض شکرِ نعمت های الهی از آفریده های دوست داشتنیِ ترِ خدا استفاده می کنن."شیوا گفت:"چارتا مثِ شما بدبختا وقتی خودتون می گین که آلتِ دسین،خَب طرفِ مقابلت هم بایدهمین رفتارو باهاتون داشته باشه دیگه"

مادرش خندید.تلخ خندید.هنوز هم خیلی خوشگل بود:"منم مثِ جنابعالی اوّلش جزء بدبختا نبودم.با اون برو بیایی هم که داشتم ،می تونستم خیلی اِفه روشنفکری بذارم.اما وقتی دو تا توله انداختن تو دامنت دیگه هیچ غلطی نمی تونی کنی.باس با یه آدمِ جاکشِ قرمساق تا آخر عمر سر کنی."شیوا جا خورد  حرفاش به سختی از دهنش در می اومدن:"تو فقط اِفه می ذاشتی.اعتقاد نداشتی به حرفات."

نظر دو تا از این موجودات نازنین و دوست داشتنی رو در مورد جونورا  به دوستای مردمون بر نخوره.خواستین به دایی فحش بدین. به من چه؟می بینین چقد من نامردم.- شنیدیم.تا بعد

کیانا

23/12/84

 

نظرات 3 + ارسال نظر
پسر نیمه شب پنج‌شنبه 25 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 09:04 ق.ظ http://midnightboy.blogsky.com

سلام .
اول از پاسخی که به نظرم در مورد کامنت قبلی دادی تشکر کنم خیلی جالب جواب دادی .
امروز صبح تا وارد سایت بلاگ اسکای شدم دیدم که شما آپدیت کردید . این شد که هم اومدم صبح بخیر بگم هم بخونم ببینم بالاخره داستان شیوا به کجا می رسه ؟
راستی شما خیلی کم لطفی که به ما سر نمی زنی ...
ولی خب عیبی نداره هر جور که راحتی
موفق باشی

سروش پنج‌شنبه 25 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 09:47 ق.ظ http://www.setaresoroosh.blogfa.com

سلام کیانا خانوم.......
وبلاگت جالبی خیلی .
اگه با تبادله لینک موافقی خبرم کن
بای

ژاله پنج‌شنبه 25 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 05:08 ب.ظ

سلام
کیاناجون بد نیست نظر من رو هم اضافه کنی . اونا دست جونورو از پشت بسته اند . صد یاد از جونور

بازم از بابت نوشته های قشنگت تشکر میکنم . وقتی میخونمشون کلی حالشو میبرم

ببین ژوله خانوم.سوءاستفاده نداشتیم.اگه با یه جونوری مشکل داری دلیل نمی شه همه جونورا مث هم باشن.
کیانا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد