کیانا

یاداشت های یهویی و گاهی هم شعر و داستان

کیانا

یاداشت های یهویی و گاهی هم شعر و داستان

محقق جونور شناسی

 

شیوا دوست خوبی بود.شیوا دختر خوبی بود.شیوا پر از گیجی شده. شیوا پر از تناقضه.پر از تضاده.- این آخریا رو دایی گفت.- بابا یا مامان آدم هر قد هم باهات صمیمی باشن،باز هم آدم به یه نفر دیگه احتیاج داره.اینو شیوا گفت و من هم حسش می کنم.من دایی محسنو انتخاب می کنم.شیوا می خواد با محمد بودنو توجیه کنه.اما من که می خوام اهل فکر باشم می دونم که قضیه چیه.و من که می خوام منصف باشم می دونم که کلیتِ مسئله درسته. می خوام حلش کنم.من و دایی تو اتاق کار دایی تو دانشگاه نشستیم.- امروز دیگه بی اجازه نیومدم چون هر کارِ غیر عادی هم برایِ یک بار عصیان گرایانه ست،بعدش لوس می شه.- مثِ متصدیِ آزمایشگاهمون گفتم:"خُب اینجا چی داریم؟یه دخترچارده ساله.یه پسر بیست و یک سالۀ دانشجوی مهندسی الکترونیکِ- شیوا مهندسی الکترونیک رو با فشار می گه.- دانشگاه آزادیه. خونواده خیلی پولدار اینور- طرفی که لازم نیست خیلی پولدار باشه.- که از دخترشون انتظار دارن حتما یه چیزی بشه.- و یه خونواده نسبتاً پولدار."دایی خندید.

-         می خوای چیکارش کنم؟

شونه هامو بالا انداختم که نمی دونم.دایی گفت چَن سالمه و گفتم که چارده سال.-   نمی دونم چرا هیچکی باور نمی کنه که من چارده سالمه؟همه می گن خیلی که باشی ده دوازده سالته.اما همه فِک می کنن شیوا شونزده هیفده سالشه! لَجم می گیره.اَه-گفت: "احساسی که نسبت به مردا داری چیه؟"گفتم:"شما و بابا رو دوس دارم اما از بقیه     می ترسم.مشکوکَن."خندید:"می دونی چرا ترسناکَن؟" مثلِ اینکه تو گِل گیر کرده باشم، مِنو مِن کردم که نیدونم.گفت:" آدم وقتی چیزی رو نشناسه ازش می ترسه.یعنی بیشتر اوقات اینطوریه."

اونوقت مثِ یه استاد راهنما گفت:" من می تونم بهت خط بدم.پیدا کردنش با خودت."حالا حس یه محقق رو دارم.ادامه داد: کنارشون بودن چه حسی داره؟ قبل ازاین که حرف بزنم، گفت:"لازم نیست حس خودت رو بگی از همه سوال کن! اونوقت با هم جمع بندی می کنیم." بعد دهنشو بی قید باز کرد و گفت:" هنوز زود این جونورا رو بشناسی."

کیانا

یکشنبه21/12/84

نظرات 2 + ارسال نظر
الهام سه‌شنبه 23 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 01:21 ب.ظ http://elhamjon.blogfa

سلام
جالب بود
بای

پسر نیمه شب چهارشنبه 24 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 05:00 ب.ظ http://midnightboy.blogsky.com

سلام.
جالب و خودمونی مثل همیشه .
راستی چرا لوگو وبلاگتو بر داشتی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
به من هم سر بزن خوشحال میشم

دیدم بعد از درج لوگو بازدید کننده هام بیشتر شده. ترسیدم تحمل این همه توجه رو نداشته باشم.از لطفتون ممنون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد