.
بابام همیشه خیلی قوربون صدقه مامان می رفت.خیلی.بچه که بودم می پرسیدم –راستی من دیر زبون باز کردم تو سه سال و نیم ،چار سالگی،اما وقتی زبون باز کردم همه میگن یهویی کلی حرفای گنده گنده می زدی که همه رو عاشقت می کرد. – بابایی!منو بیشتر دوس داری یا افسانه رو.بابا همیشه بدون تردید می گفت افسانه.من با وجود اینکه بچه بودم با عصبانیت می گفتم چرا! بابا می خندید و بوس – به قول خودش خوشمزه میکرد.بابا به بوسیدن لب می گه بوس خوشمزه و به بوس گونه میگه بوس رفع تکلیفی.- خوشمزه می کرد و می گفت: تو بزرگ می شی ،می ری سر خونه زندگیت فقط منو افسانه واسه هم می مونیم.تو برا خودت زندگی می کنی ولی افسانه برای من!
حالا وقتی ازش پرسیدم چرا افسانه رو دوس داری؟باز هم بوسیدم .جواب داد:خوبه. مهربونه. باهام خوب تا می کند.گفتم بابا هرکس دیگه ای ،تو شان شما، بازهم خوب باهات تا می کرد.هر کس دیگه ای هم بود نمی تونست با آدمی مث شما مهربون نباشه. –فکر نکنین افسانه رو دوس ندارم.نه خیلی دوسش دارم.اما نه به اندازه بابا.-
مث همیشه خیلی مهربون تو چشام نیگاه کرد و لبخند زد:من بهت کتاب دادم تا بتونی راهتو پیدا کنی.اما به این حرفم فک کن!"دوس داشتن صاحب اصالت نیس.یه چیزی جدا از آدما نیس.ما همدیگه رو به خاطر وجود همدیگه دوس نداریم.دوس داشتن یه چیز واقعی نیس."
من دقیقا نفهمیدم ای ی ی که بابا جون گفت یعنی چه؟ اما یاداشتش کردم.
پنجشنبه13/11/84
کیانا
سلام .
کیانا خانم خیلی ساده و خوب می نویسی و شاید همین ساده نوشتن شما باعث میشه که بیننده تمام مطالب شما رو بخونه .
به منم سر بزن اگه دوست داشته باشی با هم تبادل لینک کنیم .
موفقباشی دختر آریایی
امیدوارم بتونم خوب ادامه بدم و شما رو همیشه کنار خودم داشته باشم.حتما بهت سر می زنم.
سلام
مطلبتو خوندم و می خوام بهت بگم که عشق بزرگترین دروغ رو کره خاکیه.
به من هم سر بزن
باید بیشتر صحبت کنیم.ممنون که تحویلم گرفتی کورش خان.
سلام کیانای عزیز...زندگی جالبی داری...امیدوارم که همیشه موفق باشی........
ــ**مرضیه**ـــ
امروز ذوق مرگ شدم وقتی دیدم کسی هست بلاگ منو نیگا کنه حتما بهت سر میزنم.
منم میخوام بگم عالی مینومیسی و خوشحال میشم با دست و پای بلورین چهارده سالگیت وبلاگم را درنوردی